
آرزوهاي شهر سوخته
اهواز، شهری که روزگاری به رگ حیات ایران مشهور بود، امروز زیر خروارها خاک و دود دفن میشود. «شهر سوخته» دیگر استعاره نیست؛ واقعیتی است که در ریهها، چشمها و آرزوهای مردمانش رسوب کرده است.
ساعت نزدیکای ده شب است، مثل همیشه منتظر اخبار شبانگاهی شبکه سه بودم، که سوزش چشم و احساس تنگی نفس با چند سرفه کوتاه اما دردناک همهچیز را به هم زد. یا هر زحمتی خودم را به آشپزخانه رساندم و به امید بهبود، چند جرعه آب نوشیدم. اما دریغ از یه تغییر کوچک. سوزش چشمم بیشتر و بیشتر شد، طوریکه اشک ریختم و هر چند ثانیه ناخودآگاه چشمانم را خاراندم. کمی که به خودم آمدم، متوجه شدم، بوی دود مشام را پُر کرده است و هرچه به سرم آمده دلیل همین دود است.
تازه دوزاریم افتاد که دوباره دود هور عراق به شهر سوخته رسیده و این بار اهواز را دود وارداتی آلوده کرده و خیلی خیلی خوش به حالمان شده که بعد از دودهه خاک تبرکی، امسال دود هم مثال میهمانی که تا جانت را نگیرد، برون نمیرود، آمده که مأموریت ناتمام خاک را تمام کند.
چند ماهیست، دود هور عراق یه چشممان، به حلقمان، به زیر و روی زندگیمان میرود و هر بار که میگویند، آخرین روز است و کمی امیدوار میشویم، فردایش دود با چنان غلظت هجوم میآورد که گویی مأموریت یافته، زنده به گورمان کند. خدا رو چه دیدی، شاید سرنوشت ما همین باشه، تا چشم باز کردیم جنگ بود، جنگ که تمام شد، با آثارش جنگ داشتیم و میخواستیم نفس راحت بکشیم، زیر خروارها خاک زنده به گور شدیم و تا از خاک برخواستیم، دود زندگیمان سیاه کرد. آنطور که پیداست، مصیبت برای همهی روزهایمان برنامه چیده است و برای خروج از یکنواختی، هر مدت به مدت به خاک، آب، دود و این تازگیها، برق مأموریت میدهد، به سان آوار بر سرمان خراب شوند و روز خوش را برایمان آرزوی دستنیافتنی کنند.
هرچه بود، هرچه هست، هرچه گفتند و هرچه وعده دادند، نه سردرد، نه سرگیجه، نه سرفههای بیامان، هیچکدامشان برطرف نشد و خودمان خوب میدانیم، دیر یا زود سرطان شهر سوخته، زمینگیرمان میکند و در میان دود و فراموشی، روی به نقاب خاک میکشیم و تمام.
اما پیش از آن، باید این سؤال را در گوش شهر فریاد بزنیم: چه کسی پاسخگوی ریههای سوخته و آرزوهای خاکسترشدهی ماست؟
ابراهیم متینسیرت
https://didarkhouzestan.ir/?p=23443