×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

افزونه جلالی را نصب کنید.  .::.   برابر با : Monday, 30 September , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
برق که رفت همه‌چیز را با خود برد

ساعت نزدیکای یازده بود و خورشید تا وسطای آسمون رسیده بود. پنجاه درجه یا بیشتر دمایی بود که با گوشت، پوست و استخوان احساسش می‌کردی. خوشحال بودم که دخترم آخرین امتحانش را داده بود و تا سه ماه خبری از شیش صبح بیدار شدنش نبود. طبق معمول کتری برقی را روشن کردم تا چای صبحانه‌ی چسبیده به ناهار را دَم کنم، که به یکباره برق رفت و سکوت همه‌جا را فراگرفت. اولین کاری که کردم از تراس اطراف را رصد کردم که ببینم دیگران هم بی‌برق شدند. با صدای دالبی اگزوز موتور عبوری اطمینان کامل را بهم داد که تنها نیستیم.

به سرعت خودم را به شیر آب آشپزخانه رساندم و به اندازه‌ی یک قابلمه و یک پارچه آبگیری کردم. دلهره داشتم که وقتی دختر کوچکم بیدار شد، چگونه و با چه آبی به سرویس بهداشتی برود. آخر اینجا وقتی برق می‌رود، همه‌چیز را با خود می‌برد.
قرص و محکم با ۱۲۱ تماس گرفتم. بیشتر از حد معمول طول کشید. گوشه‌ی سمت راست تلفن همراه را که نگاه کردم، دلیل طولانی شدن انتظار را فهمیدم. این دفعه علاوه بر نت، خط گوشی هم رفته بود. آفرین و صد آفرین برق رفت، آب بالا نیامد، خط تفلن همراه هم به دنبال نت قطع شد. تازه وای‌فای هم قطع شد. البته این آخری خوب شد. همه برای مدتی تا زمان وصل برق، سرمان را بالا می‌گیریم.

تنها امیدم، چوب کبریتی بود که شعله‌اش علاوه بر روشنایی موقت، چند شمع را روشن کرد. شمع‌ها را در گوشه‌های خانه جای دادم. آنقدر سکوت بود که پنج یا شش بار با نوای تیک‌تاک ساعت تا شصت رفتم و دوباره از یک همراهش شدم. به روح ادیسون فاتحه دادم و خدا خدا می‌کردم، زودتر برق بیاید و چشم، دل و خانه را روشن کند و همه‌ی آنهایی که با خود برده بود، برگردند.

دوساعت شد و برق بی‌معرفت نیامد، شاید می‌دانست نمی‌توانم از زمان وصلش آگاه شوم، بیشتر ناز می‌کرد و یه جورایی زورش را به رخ می‌کشید. سوزشی که عرق پیشانی به چشم هدیه کرد، حاصل گرمایی بود که خاموش بودن کولر هدیه داده بود. دختر کوچکم شروع به غر‌غر کردن کرد و از یک طرف دلپبچه‌ی نرفتن به سرویس بهداشتی به سراغش آمد و از طرف دیگر گرسنگی ناشتا بودن. گرمای کلاف‌کننده هم چاشنی کار شد.

دو ساعت نیم رفتی و خبری ازت نیست، بیا منت بزار و برگرد. قول میدم دستم به سمت هر کلید برقی که رفت آن را به سمت پایین فشار دهد و تا آنجایی که می‌توانم‌، از مصرف بیهوده کم کنم. چشم‌انتظاری سخت است. بیشتر از تحمل دلتنگی‌ات را ندارم. تو که بیایی همه به خط می‌شوند. آب فشار می‌گیرد. نت و خط دوباره وارد تلفن همراه می‌شوند و روشنی و روشنایی آقای خانه می‌شوند.

راستی بعد از سه ساعت برق آمد. برق با آب، نت و خط آمد. خیلی خیلی خوشحال شدم، اما به یکباره از ترس اینکه نکند دوباره برود و شاید فردا و فرداهای دیگر هم برود، شادی در چهره‌ام خشکید.

ابراهیم متین‌سیرت ظهر تابستانی سیزدهم خرداد ۱۴۰۳ _ اهواز

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.