×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

افزونه جلالی را نصب کنید.  .::.   برابر با : Wednesday, 27 November , 2024  .::.  اخبار منتشر شده : 0 خبر
رفتن به خواستگاری (خاطره ای از معلم منطقه عشایری)

رفتن به خواستگاری
(خاطره ای از معلم منطقه عشایری
جوان بودیم و آداب ورسوم مردمان عشایری رانمی دانستیم، امااهالی مارابزرگ می دانستندوانتظارات زیادی ازماداشتند.یکی ازاهالی که بنابه مصلحت نامش برده نمی شوددرسن نوجوانی عمویش دارفانی راوداع گفت وهمسرش بیوه ماند باچندفررندکوچک ،درآن زمان هم دربین عشایررسم براین بودکه همسرمرحوم رابه عقدیکی ازجوانان فامیل درمی آوردندتاسرپرستی کودکان راهم برعهده بگیرد.گاهی اتفاق می افتادکه سن زن ازمردبیشتربودامابنا بررسم وقاعده بایدازدواج انجام می شد.دراغلب مواردچندسال پس از ازدواج اول، مرداین اجازه راداشت که زن دوم اختیارکند.واین عمل هم برای همگان پذیرفته شده بود.وگاهی هم زن اول خودش برای اینکارپیش قدم می شد.
یک روز یکی ازاین نمونه افرادکه درنوجوانی با همسرمرحوم عمویش ازدواج کرده بودوپس ازگذشت چندسال قصدتجدیدفراش داشت به مدرسه آمدندوازما دعوت بعمل آوردندکه شب به همراه اوبه خواستگاری برویم .ماهم خوشحال شدیم ودعوت ایشان راپذیرفتیم قراربراین شدکه غروب ببایندمدرسه وباهم برویم خواستگاری …
نزدیک غروب به همراه داماداحتمالی به طرف منزل پدرعروس احتمالی راه افتادیم وپس ازحدودیک ساعت راه خسته وکوفته به مقصدرسیدیم که بااستقبال صاحب خانه مواجه شدیم که درحال ذبح یک گوسفندبرای ما بودند.واردخانه شدیم نشستیم وپس ازاحوالپرسی وصرف چای و ذکرچندصلوات بحث خواستگاری راپیش کشیدیم.چندبارصلوات فرستادیم وازپدردخترمی خواستیم که جوابی بدهنداما لب به سخن نمی گشودند.درآنجا رسم براین بودکه می بایست به پدردخترهدیه ای به عنوان” زون گشون” داده می شدتا پاسخ” بله “می دادوپس ازآن واردفازهای بعدی خواستگاری
می شدند.معمولا پدرعروس برای جواب مثبت دادن درخواست هدیه بزرگی می نمودکه با پادرمیانی افرادحاضردرجلسه قسمتی ازآن بخشیده می شد.پدرعروس برای” زون گشون “درخواست یک قبضه
” تفنگ ام یک” کردند.درآن موقع تفنگ ام یک هم گران بودوهم کمیاب، هرچه اصرارشد که پدرعروس هدیه کمتری برای “زون گشون” درخواست نمایندنپذیرفت،موقع پیش شام شد. (درعشایروقتی گوسفندی ذبح می کنندقبل ازآماده شدن شام دل وجگروقلوه ومقداری ازگوشت گوسفندرا کباب می نمایندوازمهمانان پذیرایی می شودتاشام اصلی آماده شود)سفره کشیده شد،ماهم که واقعا گرسنه بودیم منتظرتعارفی ازطرف صاحبخانه بودیم به محضی که گفتندبفرماییدشروع به خوردن کردیم.اماهرچه تعارف کردند دامابرسرسفره حاضرنشدولقمه ای ازپیش شام نخوردند.پس ازصرف پیش شام بحث خواستگاری ادامه پیداکردوحدود دوساعت بحث وچانه زنی شداما پدر دخترتغییری درخواسته خودمبنی بر “زون گشون”نمیدادنددوبار
دامادبه عنوان تهدیدبه قهرمی گفت بلندشویدبریم ولی دوباره بااصراراورامی نشاندیم وبحث ادامه پیدا
می کرد.اماپدردخترکوتاه نمی آمدومی گفت تا تفنگ ام یک نگیرم جوابی نمی دهم.این بارشام اصلی کشیده شدوماهم شروع کردیم به خوردن شام فارغ ازاینکه دامادراهرچه اصرار
می کنندشام
نمی خورد.ماهم دلیل وفلسفه شام نخوردن دامادرانمی دانستیم.
درواقع قاعده کاربه این شیوه بودکه کدخدایان ودامادسرسفره حاضرنشوندتا به احترام آنها زون گشون راببخشندیا چیز کمتری درخواست نمایند.ولی ماازین آداب ورسوم بی اطلاع بودیم .بعدازشام مجلس بدون نتیجه پایان پذیرفت.
دامادبه بهانه اعتراض بدون خداحافظی خارج شدما هم خداحافظی نمودیم وبایک فانوس که برای دیدن پیش پا به ماداده بودندبه طرف مدرسه به راه افتادیم درچندقدمی منزل پدرعروس ،دامادمنتظر ما ایستاده بودندوقتی بهم رسیدیم ،به من گفت فلانی خداخیرت بده این چکاری بودکردی حالا این آقا شهری هست،نمی دونه ؛شماکه خودت بچه روستاوعشایرهستی میدونم ازبچگی هم دراین برنامه هابودی!!!
گفتمش مگه چکارکردیم؟
گفت وقتی سفره را آوردن شما نبایدغذامی خوردین تابه احترام شما زون گشون راببخشن یاکمش کنن ولی متاسفانه شما بدون توجه به رسوم هم پیش شام خوردیدوهم شام
خوریدوتوجهی هم به قهر من نکردیدکه چیزی نخوردم !!!خانواده دخترهم وقتی دیدن شما به شام نخوردن من توجه نکردیددیگه ارزش من هم پیش آنها کم شدوقهرکردن وشام نخوردن من هم اثری نداشت.
گفتمش ولله ماکه این آداب ورسوم رانمی دانستیم وقبلش هم به ما نگفته بودی اما نگران نباش همینطورکه خراب کردیم درستش میکنم.
صبح که شدیکی ازدانش آموزان را گفتم بروبه فلانی سلام برسون بگوآقا معلم گفته بیاکارت دارم.
سریع برگشت گفت:آقا اجازه ،الان میاد.
پدردخترتشریف آوردندمدرسه ویک فنجان چای باهم خوردیم وسرصحبت رابازکردم ،گفتمش فلانی اصلامن انتظارنداشتم که اینقدرسخت ویک دنده باشی وکاری کنی که ما دست خالی وبی نتیجه ازمنزل شما خارج بشیم.واقعا ناراحت شدم ،من باشناختی که ازتوداشتم پذیرفتم که برای این کاربه منزل شما بیایم بعدشما چشمات رامی بندی وروی حرف اولت می مونی ومیگی فقط تفنگ ام یک می خوام برای زون گشون ومرتب همین راتکرارمیکنی!!یعنی ما به اندازه یک تفنگ پیش توارزش نداشتیم!!
سرش راپایین انداخت وگفت ببخشید،آقا معلم.هرچه شما بفرمایید،من حرفی ندارم،تفنگ هم بخشیده به شما!!
ازاوتشکرکردم بهش گفتم دوباره مزاحم شما خواهیم شداما این دفعه بعدازشام می آییم،گفتندکه منزل متعلق به خودتان هست هروقت صلاح می دانیدتشریف بیاودید ،خداحافظی کردندورفتند.
یکی ازدانش آموزان راگفتم برو به فلانی(شاه داماد)بگومعلم گفته بیا.
شاه دامادآمدندمدرسه وبه شوخی گفتن” آغا نوری ترسوم معلمیت هم مثل کدخدایت بوهه”
کمی باهاش شوخی کردم بعدگفتمش پدردخترالان اینجا بود”زون گشون”رابخشیدوگفت که هروقت می خواهیدتشریف بیاوردید،دخترهم بخشیده به خودتون!!!
گفت بگوجان تو!بگوتوبمیری همینه گفت!
گفتمش جان توعین همین راگفت!!
خوشحال شدوگفت: حالا اجازه بده تیگته بووسوم.
دوشب بعد….

برچسب ها :

این مطلب بدون برچسب می باشد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.