نوشتاری ازعبدالرسول نوری
پازن هشت
آذرماه سال ۱۳۶۸جهت معلمی به منطقه دره کاید ازتوابع سردشت شهرستان دزفول اعزام شدیم.ساکنین روستاهای دره کاید ازقوم بختیاری ایل چهارلنگ می باشند،مردمانی بایک تاریخ وتمدن دیرینه که تاکنون نیز در حفظ رسوم وسنت های خود کوشیده اند.
چندروز پس ازورود به روستای کول سیراب وپاکسازی فضای فیزیکی دبستان وآماده سازی آن برای تحصیل دانش آموزان، سال تحصیلی شروع گردیدکتاب ونوشت افزاربه دانش آموزان داده شدوپایه های اول ودوم دریک کلاس وپایه های سوم وچهارم وپنجم هم دریک کلاس دراینجا زنگ تفریح وساعات خاصی وجودنداشت که مدرسه تعطیل گردد.بچه ها صبح می آمدندوتاظهردرس ومشق وورزش می کردندوبرای ناهاربه منزل می رفتندهنوز آخرین نفربه منزل نرفته بودکه صدای سلام کردن اولین نفرکه به مدرسه بازگشته بگوش می رسید.کلاس هاتا غروب ادامه داشت ،خستگی ازدرس ومشق برای دانش آموزان ومعلمان معنی نداشت ساعات کاری معلمان هم ازطلوع تاغروب آفتاب بود.
دانش آموزان علاوه بردرس خواندن وکمک به والدین درانجام کارهای خانه ونگهداری ازگوسفندان کارهای مدرسه مانندتامین آب وهیزم راهم انجام می دانند.شایدروزسوم بودکه درمدرسه مستقرشده بودیم مقدارزیادی هم حبوبات ازشهرباخودبرده بودیم واحساس کردیم که بایدیک برنامه غذایی برای خودتهیه نماییم که تاپایان سال کمبودآذوقه نداشته باشیم.هنگام غروب بودکه مشغول گرم کردن کنسرو برای شام بودم که یک نفرازاهالی واردشدوسلام کردپاسخ سلام رادادم وتعارف کردم بفرماییدبنشینید،درحالی که نشستندسوال کردندکه داریدچه کارمی کنید؟گفتم که دارم شام درست می کنم ،لبخندی زدوگفت: آقا معلم مگه توبیابون گیرافتاده اید!!
درتمام این روستاها شام .ناهار وصبحانه معلمان برعهده مردم می باشندوما به نوبت تاپایان سال ازشما پذیرایی خواهیم کرد،تمام خانه های ما متعلق به خودتان هست وبرای تامین نیازهای خوداصلاتعارف نداشته باشید،شمامهمان ماهستیداینکه مادانش آموزداشته باشیم یانداشته باشیم هم فرقی نمی کند!!حالا زحمت بکشیدغذا درست نکنیدولباس بپوشیدباهم برویم شام منزل ماهستید،هرچه تعارف کردم اثری نبخشیددیدم تعارف کردن من باعث ایجادناراحتی اهالی می گردد.به اتفاق رفتیم وارد”لیر”شدیم سلام کردیم چندنفرازهمسایگان هم حضورداشتند،برای اینکه مااحساس غریبی نکنیم،شروع کردندبه گفتن خاطراتی ازمعلمان سالهای گذشته وباهم می خندیدیم!البته فقط ازخوبی ها می گفتند.
اولین وبهترین پذیرایی درمیان مردمان عشایرچای است که درقوری چینی روی آتش دم می شودو رنگ وبوی خاص خودش رادارد،بااین چای که درفلاسک درست می شودخیلی تفاوت دارد.یک فنجان چای نوشیدیم،دوباره درهمان فنجان برایمان چای ریختندونوشیدیم.ودر
همین حین سعی می کردندکه ماصحبت کنیم تااحساس دلتنگی وغریبی نکنیم،ازهردری سخنی به میان آمد…
موقع شام شدبه خاطرسرمای هواپختن برنج همراه باماش وروغن حیوانی خیلی طرفدارداردکباب ونان تیری گرم هم عضوثابت سفره های مردمان آن منطقه می باشد.شام صرف شدویکی ازحاضرین برای فرداناهاردعوت نمودند،باشرمندگی گفتم که راضی به زحمت نیستم،که بامخالفت حاضرین مواجه شدم ویکی ازآقایان گفتندکه مزاحمت یعنی چه یه لقمه نانی هست باهم می خوریم ماکه نمی خواهیم “پازن هشتی” برای شما بزنیم!!
متوجه شدم که این مردم باهمه محرومیت ها اینقدربرزگوارهستندکه این میزان پذیرایی راقابل توجه نمیدانند!
پس ازصرف شام وصحبت کردن ،آماده شدیم که برای خواب به مدرسه برویم چون فاصله منزلی که مهمان بودیم تامدرسه زیادنبود،یکی ازپسران صاحبخانه به همراه چراغ قوه وبه اصطلاح محلی(چراغ لیت)آماده شدندکه تامدرسه ماراهمراهی کننددرحالی که خداحافظی می کردیم صاحبخانه به دست ودل بازی بسیارگفتندکه ازاین به بعددیگه ماشمارا تعارف نمیکنیم این منزل متعلق به خودتان هست واگرماراقابل می دانیدهروقت دوست داشتیددرخدمت هستیم.تشکر وخداحافظی کردیم.
ازآن به بعدتاپایان سال شام وناهارمیهمان اهالی مهمان نواز روستا بودیم علاوه برآن صبحانه هم تامین شده بود.ازجمله خانواده هایی که مرتب وسرزده می رفتیم منزل “ملامحمدحسین رئیسی” درده درویش مرده بود، درویش مرده بخشی ازروستای کول سیراب بودکه ازسه خانواده تشکیل شده بود.یکی ازاین خانواده ها،خانواده ملامحمدحسین یابه اصطلاح محلی”ملامم سین”بود.تمام خوبی هایی که مردم روستا داشتندیکجادرخانواده ملامحمدحسین رئیسی جمع شده بود.
بقول معروف:
“آنچه خوبان همه دارندتویکجا داری”
نشستن درمنزل ملامحمدحسین آرامش خاصی به انسان می داد.ملامحمدحسین بسیاربزرگواربودوبرای علم ودانش وبویژه معلم خیلی احترام قایل بودند.
ورد زبان ملا محمدحسین در برخورد با معلمین و اهل دانش این شعر بود:
قلم گفتا که من شاه جهانم
قلمزن را به دولت می رسانم
بیا با من کمی تو مهربان باش
در آن صورت ترا بالا نشانم
کسی کو بشکند نوک قلم را
به چشمانش روم کورش نمایم
کسی کو تکیه بر میل قلم کرد
من او را ضامنم تا بر جهانم
کسی کو قدر جوهر را بداند
ز زیر او را به بالا برکشانم……
علاوه برآن همسرش “بی بی شهزاده” یک” شاه زن” بود.که ماننداوتاکنون ندیده ام،اوزنی مومنه،اهل نمازوروزه، بسیاردانا،مهمان نواز،باادب،کدبانو ومادری مهربان وخوش اخلاق بود،چون درآن زمان وسایل ارتباطی نبودکه بتوانیم باخانواده های خودمان ارتباط برقرارکنیم ،هروقت دلم می گرفت به منزل ملا محمدحسین می رفتیم ویک آرامش خاصی داشت،همسرش راهمچون مادرخودمی دانستم ودرمقابل اودست به سینه خم می شدم اوهم بسیارآرام می گفت:( خوش ویدی کروم)همین یک جمله یک دنیالذت داشت،بعدمی گفت:( دست دردنکنه که بهمون سرمی زنی)توهم مثل میرحسنی.(میرحسن پسربزرگ ملامحمدحسین ازاین بی بی شهزاده بود)
مرحوم ملامَمِسین رئیسی از تیره رئیس و ملایی باسواد و شاهنامه خوان و فردی جهاندیده، با تجربه، کاردان و مردم شناس و همسرش بی بی شهزاده از تیره تشمال،
میرحسن پسرش جوانی رشیدوخوش سیما وخوش اخلاق بود،که همیشه اسلحه دردستش بودوبه دیگربرادرانش که درلرستان ساکن بودندافتخارمی کرد.وقتی به منزل آنها می رفتیم شب رادرهمانجا می ماندیم وتا نیمه های شب درکناردیگر
همسایگانشان می نشستیم،همنشینی بااین مردم بسیارلذتبخش وآموزنده بودبویژه وقتی صحبت می کردند چیزی بجز مردانگی ،گذشت،مهربانی،خوبی،کمک کردن به دیگران وایثاردررفتاروگفتارآنها،دیده نمی شد.اگرچه زندگی عشایری سختی های خاص خودراداردوکمبودها ومحرومیت های بسیاری درمنطقه وجودداشت امابه سبب این همه خوبی که دررفتاراین مردم وجودداشت،خداوندبه زندگی آنها برکت داده بودودست ودل بازی زیادی داشتند،”می بخشیدندازآنچه خودشان به آن نیازداشتند”دل خوش و سربلندبودند وخدارا شاکربودندنسبت به داشته هایشان وبه آینده بسیارامیدواربودند.انسان بادیدن رفتاراین مرد م متوجه می شدکه بزرگواری وبخشیدن ،مهمان نوازی وکمک به دیگران به مال وثروت نیست، بلکه همه اینها ذاتی می باشند.خوبی های این مردم درکتابهانیامده ودرمدارس ودانشگاه هاتدریس نگردیده است،بلکه میراثی است که ازنسلی به نسلی رسیده است.
https://didarkhouzestan.ir/?p=18833