مجلس شورا یا پارلمان در ایران از دل جنبش مشروطه بیرون درآمد،۱۴ مرداد ۱۲۸۵ خورشیدی در پی مجاهدت سواران بختیاری، آذربایجانی ، گیلکی و ارامنه،تهران فتح می شود تا عدالتخانه و دارالشورا را در ایران پایه گذاری نمایند، مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را صادر می کند. مجلس، به احترام فرمان مظفرالدینشاه به پارلمان «دارالظفر» یا «عدل مظفر» نیز میگفتند.
مجلس شورای ملی ایران در ۱۴ مهر ۱۲۸۵ آغاز به کار کرد، شکل گیری قوه مقننه در ایران ۵۰ سال جلوتر از پاکستان و ۴۱ سال پیش از تشکیل مجلس ژاپن و۱۴ سال پیش از تشکیل مجلس ترکیه، ۱۳ سال پیش از تشکیل مجلس هند، و حتی پیش از تشکیل مجلس روسیه تزاری بوجود آمد، به عبارت دیگر کشور ایران از لحاظ قدمت و سابقه تشکیل پارلمان در تمام قاره آسیا مقام اول را دارد، مجالس اول، دوم و سوم مشروطه خوش درخشیدند، نماینده ها در برابر استبداد محمدعلی شاه ایستادگی کردند، لیاخوف روسی به توپشان بست، اما کوتاه نیامدند، مجلس چهارم را رضا خان دست چین کرد و بعد از آن نماینده ها اول انتخاب می شدند،بعد از صندوق آرا استخراج می شدند، جنگ جهانی دوم و سقوط رضا شاه، و آزادی های نسبی که به ملت اعطا شده بود، فرصتی شد که ازشهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸مرداد ۱۳۳۲ نماینده های مقتدری وارد مجلس بشوند که یکی از نتایج آن تصویب ملی کردن صنعت نفت بود. با کودتای ۲۸ مرداد تا بهمن ۵۷ دوباره نماینده ها دست چین شدند. آنچه در این نوشتار به ان پرداخته می شود، شرح یکی از نمایندگان است که در اوایل دهه پنجاه خورشیدی به مجلس راه پیدا کرد، ابتدا شرافت مندانه پیش رفت اما زیر بار مخارج زندگی زایید، بعد راه سوراخ دعا را پیدا کرد و کاری کرد کارستان و حسابی به نان و نوا رسید.
انتخابات دوره بیست و دوم مجلس در سال ۱۳۴۶شروع شده بود، در یکی ازشهرهای مناطق جنوبی کشور دونفر کاندیدای نمایندگی مجلس بودندکه هردوازخانوادههای بالانشین ومتمول “یکی خان ودیگری حکیم” هرکدام دارای وجهات وحسناتی بودند.
پس ازچندین روزرقابت بافرارسیدن روز انتخابات طرفداران هر دو کاندیدا برای رای دادن صف کشیدند. اماچون طرفداران خان اغلب عشایر بودند و عشایر هم درآن زمان فاقد شناسنامه بودند، بخت با حکیم یار گردید و حکیم پیروز رقابت شدند و راهی مجلس گشت.
حکیم در یکی ازمحلات فقیرنشین تهران خانهای اجاره نمودند ولی باتوجه به هزینههای بالای زندگی در تهران و حقوق پایین نمایندگان مجلس زندگی برای او سخت شده بود، در یکی از روزها از نمایندهای که در مجلس صندلی کنار او نشسته بود سوال کرد که فلانی من در شهر خودم پزشک بودم، درآمد خوبی داشتم وقتی آمدم مجلس کت وشلوار و لباسم از اغلب نمایندگان بهتر بود، همه برای سکونت درتهران مشکل داشتند، اما من توانستم خانهای اجاره نمایم، ولی پس از گذشت چندماه با این حقوق نمایندگی زندگی برایم سخت شده اما شما را میبینم اغلب صاحب خانه و ماشین شدهاید!!و هر روز یک دست کت و شلوارمی پوشید که خط اتوی آن سرخروس میبرد!!
نمایندهی سوال شونده گفت: فلانی فردا یک نوبت نطق پیش از دستور بگیرید و یک نطق آتشین درباره نفت ایراد نمایید. صبح روز بعد پشت تریبون مجلس رفت و با صدای رسا فریاد زد: نفت ما کجا میرود این نفت حق مردم است
سپس روی صندلی سبز نمایندگی تکیه زد و نشست، شب هنگام زنگ خانهی او به صدا در آمد رفت و درب را باز کرد، دید که کیسهای درب خانه است گفت حتما بادمجان است و یکی از همشهریان برایش سوغات آورده است، کیسه را برداشت به خانه برد، متوجه شدکه همه اسکناس هستند، چون شخص بادرایتی بود با خود گفت این نتیجهی نطق امروز بوده است. به همسرش گفت شما فردا اول وقت بروید برای بچهها لباس خرید کنید و مرا هم صبح زود بیدار نمایید تا به مجلس بروم، نمایندهی مذکور اولین نفری بود که هنگام بازشدن درب مجلس وارد شد، نمایندگان یکی یکی وارد می.شدند، ایشان هم میکرفون خود را روشن کرد و با صدای “غرایی که رگ گردنش ورم کرده بود” داد می زد که : این نفت کجا می رود؟
دیروز گفتم امروز هم میگویم و میگویم و میگویم تا ما بعنوان نمایندگان ملت بدانیم این سرمایه ملی کجا میرود؟
میکرفون راخاموش کرد و سکوت اختیار نمود پس از تعطیل شدن مجلس به خانه رفت و فرزندان خود را با لباس نو دید خیلی خوشحال شد، باز هم نیمه شب دق الباب کردند، رفتند در را باز نمودند، دیدن که نصف کیسهای درب خانه گذاشتهاند، درون خانه آوردش به زنش گفت، من الان میروم درب مجلس میخوابم تا فردا صبح اولین کسی باشم که وارد مجلس شوم شما هم بروید دنبال خانهای در بالای شهر بگردید، باز هم بازشدن در مجلس میکرفن را روشن کرد و سخنان روزهای قبل را با صدای بلندتری ایراد نمودند، شب هنگام باز دق الباب نمودند با خوشحالی رفت درب را باز کرد، این بار دو نفر ازنیروهای شعبان بی مخ(شعبان استخوانی) بودند، به نمایندهی محترم اخطار دادند که اگر از این به بعد اسم نفت را بیاورید: دریک بشکه نفت خفه خواهیدشد.
نماینده ی محترم خاموش شد و چند روزی در مجلس آرام بود و به دقت به نطق سایر نمایندگان گوش میداد و یادداشت برداری میکرد، و متنی تهیه میکرد نوبت میگرفت پشت تریبون مجلس می رفت و نطقش راپیرامون مسائل و مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و سایر امور قرائت میکرد و شبانه سهمش را میگرفت، این شدکه نمایندهی مستاجر پایین نشین شهر مالک یک ویلا در بالای شهر و ماشین لوکس شد، از آن روز به بعد همیشه جیبش پر از پول بود وقتی به حوزه انتخابیهاش می رفت به مردم نیازمند پول می داد و کمک مالی میکرد، به نیروهایش پول میداد تا گوسفند بخرند و جلوی او سر ببرند، مرتب سفرههای چند هزار نفری ترتیب میداد، کم کم عدهای ازفئودالهای شهر را به خود جذب مینمود و از رانتهای دولتی که مردم عادی از آنها بیاطلاع بودند به اینها می داد و سهم خود را نیز میگرفت.
وقتی که شیرینی نمایندگی به مذاقش خوش آمد، باز هم با شعار خدمت به مردم و دفاع از محرومان و توسعهی شهرستان ثبت نام نمود و
نتیجه گیری؛ نمایندگی هم زیاد بد نیست؟!